۱ جلد كتاب
۱۵,۰۰۰ ريال
پديد آورنده : محمدرضا بايرامي
انتشارات : نشر شاهد
[ بازديد : ۶۹۰۰ بار ]
معرفي:
«سه روایت از یک مرد» عنوان رمانی از نویسنده معاصر محمدرضا بایرامی است که بر اساس زندگینامه "شهید حسین علمالهدی" از فرماندهان سپاه خوزستان در سه بخش نوشته شده است.
نویسنده برای بازتاب افکار و اندیشهها و همچنین نحوه زندگی شهیدحسین علمالهدی، سعی کرده است از شیوههای رایج و کلیشهای زندگینامهنویسی شخصیتهای برجسته تاریخی، دوری و از شیوههای نو استفاده کند. البته شیوه مورد استفاده نویسنده در این کتاب در داستاننویسی معاصر امری متداول است، ولی در مورد زندگینامهنویسی تجارب موفقی در این زمینه نداشتهایم. بایرامی به زندگی شهید حسین علمالهدی از سه زاویه نگریسته است. زاویه اول از چشم «معبر» است شکنجهگری که بارها علمالهدی را زیر سختترین شکنجهها قرار داده. او بیشتر از دوران کودکی حسین تعریف میکند؛ از زمانی که حسین نوجوانی بیش نبود و همیشه باعث دردسر دستگاه امنیتی رژیم شاه میشد.
معبر در یادآوری خاطرات گذشته خود راجع به حسین، به آتش زدن سیرک مصریها در اهواز اشاره میکند که حسین به خاطر بیحجابی زنانی که در سیرک میرقصیدهاند، به کمک دوستان نوجوانش، دور از چشم نیروهای امنیتی بدون اینکه کسی مطلع بشود، آنجا را به آتش میکشد و این ماجرا تا مدتها باعث گیجی و سردرگمی نیروهای امنیتی رژیم سابق میشود.
معبر شخصآ حسین را زیر سختترین شکنجهها قرار میدهد اما حسین همچنان او را در دستیابی به اطلاعات ناکام میگذارد، سرانجام بعد از پیروزی انقلاباسلامی حسین با کمک مردم و کمیته معبر را دستگیر میکنند معبر در آستانه مرگ خاطرات دردناک سالهای گذشته را روایت میکند، خاطراتی که گوشهای از چهره حسین علمالمهدی را نشان میدهد. خاطرات معبر بیشتر نمایانگر دوره نوجوانی حسین است. دورهای که به پیروزی انقلاب اسلامی ختم میشود. نویسنده برای ادامه روایت زندگی شهید حسین علمالهدی زاویه دید خود را تغییر میدهد و اینبار به یکی از یاران و همرزمان حسین، روی میآورد. شخصیتی به نام «علی»که از دوستان حسین است و از همان اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی تا لحظه شهادت حسین همراه او است.
تا اینجای داستان پرونده زندگانی شهید حسین علمالهدی بسته میشود. آنچه باقی میماند ناگفتههایی از زندگی شهید علمالهدی است که نویسنده در این قسمت شخصیت تازهای را وارد داستان نمیکند. بلکه یکی از شخصیتهای روایت دوم را از دل روایت بیرون میکشد تا خود حدیث دیدار خود با شخصیت مرکزی کتاب (حسین علمالهدی) را روایت کند.
روایت سوم از منظر دید شخصیت «حسن» قاچاقچی منطقه است که در روایت دوم به آن اشاره کوتاهی شده است.
«حسن» خاطراتی را نقل میکند که در روزهای جنگ به کار قاچاق مواد غذایی و غیره اشتغال داشته و به کمک همکارانش اشیای قاچاقی را از آنسوی مرزها وارد کشور میکردهاند و حسن در توزیع آنها در منطقه محل سکونت خود فعال بوده است.
حسن به لحاظ شغلی که دارد با تمام کوره راههای منطقه آشناست. همچنین محلهای استقرار نیروهای عراقی را مثل کف دست میشناسد.
حسین علمالهدی با توجه به چنین صفاتی در حسن، شبی به سراغ او میرود و از او درخواست کمک میکند. همان شب، به نشانه حسن نیت، اسلحهای را به حسن میدهد تا فردا خود را به مقر سپاه هویزه برساند. حسن همان شب از خواب شبانه باز میماند و دچار درگیری و کشمکش درونی میشود. او سرانجام به هوای نفس خود غالب میشود و این درخواست کمک از جانب حسین را نوعی آزمون الهی میداند در ادامه کارهای خلافش، پس تصمیم میگیرد صبح خود را به نیروهای سپاه هویزه معرفی کند تا بلکه بتواند گذشته خود را با این کار جبران و خدمتی به شهر و مردمش بکند.
او سرانجام خود رابه حسین معرفی میکند، در کنار او میماند و در شناسایی مناطق مختلف یاریاش میکند.
محمدرضا بایرامی در«سه روایت از یک مرد» کوشیده با شیوهای مناسب و متداول به شکافتن پوستههای بیرونی یک شخصیت به ظاهر مرموز که رفتهرفته از مناظر گوناگون عریان میشود و یا یک واقعه به ظاهر نامکشوف که با رویت از چند منظر، ابعاد پیچیده و درونی آن رو میشود بپردازد و جوهره و اصل آن شخصیت را در برابر دیدگان مخاطب قرار دهد و در نهایت مخاطب قضاوت خود را در ارتباط با چندگانگی ظاهری شخصیت اصلی به نفع یک بعد آن انتخاب و اعلام کند.